میم پناهی | پناهِ آخر



و آغوش است درمانِ دلی که گاه میگیرد!♥️
پناه اخرِ قلبم تویی هرگاه میگیرد!♥️

 

به سمت تو کجا کی باز راهی شد دلِ تنگم؟!
که از بغضِ دلم گاهی دلِ این راه میگیرد!

 

تو زیبایی و دلبر هم، تو را من ماه میگویم!
برای این منِ بی کس، دل آن ماه می‌گیرد؟!
(گفت: میگیرد!)

 

ولی هرجا که میگیرد دلت ای ماهِ قلب من!
الهی من فدای تو که دل بیگاه میگیرد!♥️

 

کجا باید بگردم من به سمت بویی از مویت!♥️
که باران عطر مویت را به خود دلخواه میگیرد!♥️

 

بغل کن چون جهان دیگر برایم جای امنی نیست!
و آغوش است درمانِ دلی که گاه میگیرد .♥️

 

#میم_پناهی ♥️♥️


هفته‌ای سه‌روز به خانه ما می‌آمد!

اسمش را هنوز نتوانسته‌ام به درستی تلفظ کنم!

نمیدانم‌ مایینکالیسون بود یا مایورینکا آلیسون!

عاشق زبان فارسی بود و هر روز برایم شعر‌های مولانا، حافظ، سعدی و شهریار را می‌خواند!

همیشه می‌گفت: " شعر های شهریار طعم دلچسب تری دارند! "

حسودی ‌می‌کردم! 

آخر مگر شعر طعم دارد؟! 

نکند شهریار هنگام شعر گفتن، غذای مورد علاقه‌ی معلمِ . نه زنِ مورد علاقه‌ی من را می‌خورد؟!

از این حس حسودی خسته شده بودم و هر وقت شعری از شهریار می‌خواند، بیشتر از گوش دادن، حرص می‌خوردم!

اما این حرص خوردن من، شبیه ضربه‌های  فردی بود که درحال غرق شدن به آب می‌زند!

تصمیم گرفتم که غزل بنویسم!

یکی هم نبود بگوید: بچه! تو فقط هفت سال داری! تو را چه به غزل؟!

شروع کردم! مثل شاعر ها مدادهایم را آماده کردم! 

شبیه شمشیری که سال هابود غلاف شده ، حس تیزی را در قلم خود می‌دیدم!

البته قلم من خیلی وقت بود که غلاف شده! دقیقا هفت سال!

نوشتم،

بیا ای دلبر من دگر طاقت ندارم دوری ات را

بیا با خود ببر این خاطرات خونی ات را 


بیا ای شهریار از دست این زن 

بکش یا که ببر ان دست های عاشقت را!


تو با شعر هایت .


اوه خدای من! چی داشتم می‌نوشتم؟!

شعر را که تمام کردم یک بار خودم خواندم و گفتم: " واو واقعا عالیه! "

وقتی به دست زنِ مورد علاقه ام رساندم، با خوشحالی شعر را خواند و بغل کرد و من را بوسید!

گفت: این بهترین شعریست که تا الآن خوانده‌ام!

گفتم: حتی بهتر از شهریار؟

گفت: حتی بهتر از شهریار!

حالا از این ماجرا " هفده " سال می‌گذرد!

مادرم خبر داده که این شعر را در میان تکه کاغذ‌های قدیمی پیدا کرده است.

حس عجیبی دارم، حس یک عشق کهنه که مثل یک شراب کهنه جا افتاده باشد! 

حس دوست داشتنی و بغل کردی!

دوست داشتنم نسبت به تو هم دقیقا همین‌قدر زیبا است!

تو را دقیقا مانند حس پیدا شدن آن کاغذ دوستتدارم!

دیوانه وار و دیوانه وار و دیوانه وار .


بهانه هر نوشتن من سلام

به بهانه تولد منِ دیگری! من، در جایی دیگر! من در تو! توء من!

دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم               

دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم    

دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم    

دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم 

دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم    

دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم              دوستتدارم     

 

خون جاری در رگهای من! تمامِ من! آرامِ جان من!

از تو بخاطر این همه خوب بودن، از این همه حس خوب

بخاطر ساختن خود واقعی من، تمام شعر هایی که من

با قلم خود و قلب تو سروده ام، تمام خنده هایی که

در این مدتبه لبخند تبدیل شدند و باعث تو بودی!

از تو بخاطر این حجم از پاک و ساده و فهمیده بودن،

ممنونم!

تو را با حسی شبیه مادر، با حسی شبیه پدر، شبیه خواهر

شبیه رفیق، و به عنوان عشقم دوستتدارم!

تولدت مبارک آرزوی دور من!

 

از طرف دوستتدارت محمد پناهی 1398.02.20 ساعت 8 صبح!

" کاشکی بد نشود آخر این قصهء خوب"

تولدت مبارک


تو در اغوش کسی غیر خودم جا نشوی!♥️
به خدا پیش کسی غیر خودم ما نشوی!

هر طرف راه شود چون تو بخواهی بروی!
نروی! غم نشوی! جان مرا پا نشوی!

امدی زندگی‌ام گرم نگاهت شده است!♥️
نروی غصه شوی، باعث سرما نشوی!

مثل پرواز و قفس، جان من و رفتن تو
من مسلمان توام، ماه! تو ترسا نشوی!

زندگی را که فقط مرگ تمامش نکند♥️
مرگ یعنی که به دنیای کسی جا نشوی!

تو منی، ماه منی، دور، ولی ماه! ببین!
به خدا پیش کسی غیر خودم ما نشوی!

#میم_پناهی
#مجبور_به_دلتنگی!♥️


می‌شود رفت ولی فاصله پایان دارد!
عشق، غمیگن و پر از درد؟ نه! درمان دارد!

می‌شود با تو به ما بودنمان فکر کنیم .
دل به این جملهء من سخت تر ایمان دارد!

دست در دست و در آغوش، بخوابیم شبی .
این خیالات قشنگیست که جریان دارد!

من همانم که کسی مثل من عاشق نشود!
قلب من عطر تو را بر تنش هر آن دارد!

قهر و اخمِ تو و جنگ و سرِ دعوا با هم،
ارزشی بیشتر از خنده‌ی شاهان دارد!

گاهی از فاصله ها حال دلم بد شده‌است
می‌شود رفت ولی فاصله پایان دارد!

#فاصله_اجباری
#میم_پناهی ♥️


به یادت قانعم حتی! خیالت را نگیر از من .
دلیل بودنم! حسِ محالت را نگیر از من!

تو بودی که دل من را خودت پرواز میدادی!
پناهِ آخری ای عشق، بالت را نگیر از من!

شبیه‌ قهوه‌ء تلخی که می‌ارزد به نوشیدن،
که باب میل این جانی! تو فالت را نگیر از من!

مگر از عشق جز دوری به ما چیزی شده قسمت؟!
ولی با این همه عشقِ وَبالت را نگیر از من!

" تنفس از هوایی که تو کردی باز دم از خود،
به یادت قانعم حتی! خیالت را نگیر از من!"


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مقاله نویسی civil حرف دل آب حیات نسیم بیهود خودکار آبی لوله و اتصالات هستی دانلود