به یادت قانعم حتی! خیالت را نگیر از من .
دلیل بودنم! حسِ محالت را نگیر از من!
تو بودی که دل من را خودت پرواز میدادی!
پناهِ آخری ای عشق، بالت را نگیر از من!
شبیه قهوهء تلخی که میارزد به نوشیدن،
که باب میل این جانی! تو فالت را نگیر از من!
مگر از عشق جز دوری به ما چیزی شده قسمت؟!
ولی با این همه عشقِ وَبالت را نگیر از من!
" تنفس از هوایی که تو کردی باز دم از خود،
به یادت قانعم حتی! خیالت را نگیر از من!"
درباره این سایت